گاهي بايد زن باشي...
تا درک کني? چقدر زندگي سخت است در جامعه اي که زن ها نيز ترجيح مي دهند که فرزندشان پسر باشد تا کمتر دردهاي جنسيتي را لمس کند...تا درک کني? چقدر کار کردن در يک جامعه مردسالارانه سخت است و چقدر بايد جان بکني و طعنه و حرف بشنوي تا به حقت برسي...تا درک کني? چگونه در اوج محدوديتها? به جايگاه واقعي رسيدن? تا چه حد دشوار است...تا درک کني? چقدر سخت است که مادر شوي و عمري مادري کني، اما حتي فرزندت نشاني از تو در شناسنامه اش نداشته باشد...تا درک کني? چقدر درد آور است که هيچگونه حق قانوني در برابر زحماتت براي فرزندت در مقابل قدرت مردانه پدري نخواهي داشت...تا درک کني? چقدر چندش آور است که اگر مردي بدون هيچ دليلي? از تو خسته شد? ميتواند با پول ترا از زندگي اش خارج کند و اگر تو به هزار و يک دليل منطقي? خسته شوي از مردت? هيچ راهي براي خلاص شدنت نيست...تا درک کني? چقدر زجر آور است که يک مرد و همدست هم نوعت? به جاي تو براي زندگي ات تصميم گيري کنند و هيچ محکمه اي براي دل شکسته تو مجازاتي قائل نيست...تا درک کني? چقدر تهوع آور است که هرچه براي مردان آزاد و قابل افتخار است? درباره تو منع مي شود...تا درک کني? براي درست زندگي کردن چقدر بايد طعنه و حرف خورد و دم نزد...
تا درک کني? که چقدر سخت است? زن بودن...چقدر درد دارد? زن بودن....